چشماشو بست و مثل هر شب انگشتاشو کشید روی دکمه های پیانو .صدای موسیقی فضای کوچیک کافی شاپ رو پر کرد .روحش با صدای آروم و دلنواز موسیقی , موسیقی که خودش خلق می کرد اوج می گرفت .مثه یه آدم عاشق , یه دیوونه , همه وجودش توی نت های موسیقی خلاصه می شد .هیچ کس اونو نمی دید .همه , همه آدمایی که می اومدن و می رفتن همه آدمایی که جفت جفت دور میز میشستن و با هم راز و نیاز می کردن فقط براشون شنیدن یه موسیقی مهم بود .از سکوت خوششون نمیومد .اونم می زد .غمناک می زد , شاد می زد , واسه دلش می زد , واسه دلشون می زد .چشمش بسته بود و می زد .صدای موسیقی براش مثه یه دریا بود .بدون انتها , وسیع و آروم .یه لحظه چشاشو باز کرد و. 


داستانـَک | بزرگترین مرجع داستان های کوتاه و بلند

داستان عاشقانه و غمگین «قلب هدیه

داستان جالب و خواندنی «عشق جوان به دختر پادشاه»

داستان عاشقانه و غمگین «زن و مرد موتور سوار»

داستان غمگین و عاشقانه «در پی خوشبختی»

داستان احساسی و غمگین عاشقانه «ملودی عشق»

حکایت ضرب المثل «باد صر صر»

حکایت ضرب المثل «بز اخفش»

زد ,موسیقی ,یه ,صدای ,های ,آروم ,می زد ,و می ,همه آدمایی ,آدمایی که ,زد واسه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

sabacrayaneh بـــــــــــــــاور هـــای جــــــــــــــــــــــــم kavirplusin MRD Market دکتر کمال رضایی مشاور تجارت و سرمایه گذاری مطالب اینترنتی معماری صندوق قرض الحسنه خانوادگی مهرفامیلی شاد زندگی کن ….. harmonijbaran